هنوز زنده ام
کله پا شدنم
کابوسی بود
به روزگار دور
کز فرط تکرار دمادم
اینک اگرش نباشد
تو گویی که چیزی گم کرده باشم...
هوای شوریدن
دل تپیدن
حتی خورده نمی از خشکیده چشمی
به گاهی که غروب میکند خورشید
یا نمی اشک از پی سلاخی نیلوفری
که خدابیامرز
سالها سال همسایه مان بود...
اینک اما با چشمانی خسته
بدنبال دلیلی میگردم
تا به واسطه آن
باورم شود که
"هنوز زنده ام"
سعید تمدن- مردادماه 1390 خورشیدی
نظرات شما عزیزان: